Wednesday, November 11, 2009

خبرها رو از قصد تند تند رد می کنم
چشمم رو تار می کنم تا عکسای پیوستی رو نبینم که هنوز تو هضم قبلیاش موندم
اونقدر خون دیدم که از دیدن هر عکسی که توش یا تو اخبارش یا تو لینکای مربوط بهش خبری از خون نباشه هیجان زده میشم
...وقت خوندن همه خبرها رو ندارم، راستش جونشم ندارم
...وقتی تعداد اخبار کمه معنیش این نیست که واقعا کمه، بعضی وقتها فقط معنیش اینه که بَده
یه اعدام دیگه
روی لینکها می رم
دروغ باشه، دروغ باشه
اولین اخبار معمولا دروغه، موثق نیست، تایید نشده
تائید نشه، تائید نشه
تائید شد
دروغ باشه، دروغ باشه
دروغ نیست

...فقط نمیر بهار میاد...

Friday, November 6, 2009

... برای من كه بهار سبز ایران را دیده بودم
برای من كه تمام بهارهای ایران را دیده ام
این بهار سبزترینشان بود، انگار طبیعت هم داشت در تبلیغات شرکت میکرد
این بهار سبزترین بود قبل از آنکه به خون آغشته شود، قبل از آنکه رنگ سرخ خون این رنگ بهتزده را به آن قالب کند
... برای ما كه هنوز در بهت مانده ایم ، برای ما كه دیگر تغییر فصول تغییری برایمان ایجاد نمیکند
برای من كه غریو سکوتتان مغموم ترین صدای مانده در ذهنم شد
برای تو كه هنوز در سکوت مانده ای
برای آنان كه دیگر نمینویسند، دیگر حتی بحثی هم نمیکنند
برای همه مان كه نمیتوانیم باور کنیم پنج ماه گذشته
كه نتوانستیم به خروش زندگی بازگردیم 
برای بیتفاوتیها، نبودن ها ، سر تکان دادن ها ، افسوسها ...
برای نگاه غریبت قبل از رفتن كه اوج همان بهت بود، كه نماد معصومیت بود، تمام چیزهایی كه آن لحظه جلوی چشمانت آمد برایمان در تاریخ هک شد ...
من خون صورتم را با جوهر کشیدم، کاش پاک کنی داشتم كه با آن تمام این چند ماه را پاک میکردم، بهار را سبز ادامه میدادم تا تابستان و پاییز ... تورا زیر نور آفتاب میکشیدم كه ساز میزدی و پرتو های آفتاب در میان موهای زیبایت مهمانی گرفته بودند، همان طور که می خواستی... ا
...همچنان صدای بوق بود، خنده و حتی فحش راننده ها، همان صداهایی كه پیشترها میشنیدیم اینبار اما برایم قشنگتر بود 
پر افتخار ترین برگ تاریخ نوشته شد اما کاش این برگ از ذهن من پاره میشد، فهمیدیم كه بسیاریم اما کاش این عکسها و فجایع و خاطرات ضمیمه  اش نبود 
 اما هنوز برای ما كه روزها را میگذرانیم تا دوباره سبز شویم...
برای ما كه میخواهیم بازگشت به زندگی را باور کنیم
برای رای سبزی كه دادیم و من كه از پیش مصمم ترم و خوشحالم كه رای سبزم بتی نساخت كه بعدها برای شکستنش سنگ جمع کنم ...
برای حضورتان و برای همه ای که آرزو دارند کنارتان باشند
برای من که شادیم عاریه ایست، برای آنان که دیگر نمی خندند
...برای بغضی كه شکستنش را برای جشنمان نگه داشتیم برای بهتی كه رفتنش را جشن میگیریم و برای همه و همه 
...برای جشنی که خواهیم گرفت