تعاریف آدما از مسائل فرق میکنه و همین حتی گاهی باعث برقراری ارتباط میشه. با قبول نسبی بودن معیارها، هنوز فصل مشترک این تعاریفه که میتونه به هم نزدیکمون کنه یا دور. اینکه اون تعاریف بتونن همدیگه رو نقض نکنن و کنار هم در آرامش باشیم، بدون گذشتن از معیارهامون
ساعت نزدیک سه شب بود، ایران بودیم، ساعت یازده از شرکت در اومده بودم و خودم رو رسونده بودم به دوستامون، تا 1 بیرون بودیم و بعد با دو تا از دوستامون اومدیم خونهی ما فیلم ببینیم. یادم نیس چی شد که دختره گفت شبا خواب میبینم که این بهم خیانت کرده، بیدار میشم و میزنم زیر گریه. پرسیدم ینی چی خیانت، گفت چیت، با کسی رفته! پسره خندید و گفت وقتی کنارمی من چجور چیت کنم آخه. گفتم که اونرو خیانت نمیبینم ولی جوابت و اینکه نمیتونی آرومش کنی، اونه که این احساس رو میاره، احساس ترسه، عدم آرامش و اطمینانه، ترس از تموم شدن. با توجه به اینکه رابطهشون با هم بر اساس "خیانت" پسره شروع شده بود به کسی که من هم میشناختم، صحبت بیشتر معذب و عصبانیم میکرد. یکی دو هفته بود شارت داشتم و هر شب تا نصفه شب شرکت بودم و خونه که میومدم یه دوش میگرفتم و یه چرتی میزدم و برمیگشتم شرکت. زیاد با هم نبودیم ولی نزدیکترین روزامون به هم بود. حتی وقت نمیکردم بعداٌ ازش بپرسم، زدم بهش گفتم میدونی که من مسئلهای ندارم با کسی بری، بغلم کرد و گفت آره دیوونه. پسره خندید و گفت خوش به حالتون، بعد رو به دوستش گفت یاد بگیر
توی دوستا و آشناها خیلی از رابطهمون تعریف میکردن، قابل درک نبود کسایی که متفاوت برخورد میکردن و ناراضی بودن و ما رو مثال میزدن و میگفتن مال شما فرق داره. یکی که حتی خیلی نمیشناختمش امسال که دیدمش گفتم چی شد ازدواج کردین، گفت بین ما شما مثال بودین همیشه، با تعجب نگاش کردم ، مثل قدیم نبودیم اونقدر، ولی برای خودمم اون روزا مثال زدنی بود، تمام چیزی بود که از یه رابطه میخواستم، ولی تعجب میکردم از کسایی که اون آزادیها رو به هم نمیدادن و ازش یاد میکردن. جواب این دوستمونم یکی ازون حالتایی بود که درک نمیکردم و به شک مینداخت حسمو از درک مردم از رابطهمون، آزاد و عاشق بودیم، فرق داشت ولی تعاریفمون، خیانتی در کار نبود
چند روز پیش صبح زود از خواب پریدم، زدم زیر گریه، شبش با یه دوستی قهر کرده بودم و خواب دیده بودم که آیندهست و توی یه جمعیام یکی صدام میکنه میگه اینکه این نوشته برات ینی چی، میخوندم و میخندیدم، یادم نیست چی بود ولی آروم بودم و از حضور تمام کسایی که پیشم بودن خوشحال بودم، و از حضور اون هر چند از دور. اونقدر تصویر خوابم رو دوست داشتم که میخواستم با تکتک جزئیاتش اتفاق بیفته تو آینده و بیاختیار گریه میکردم. شاید من قهر کرده بودم و گفته بودم بریم ولی اون رفته بود، باید هم میرفت انگار ولی این مهم نبود، مهم این بود که رفته بود. مطمئن بودم از رفتنش، به نبودنش ولی فکر نکرده بودم و حالا غیبتش سخت شده بود
از صدای گریهم بیدار شد، بدون اینکه چیزی بگه یا بگه که "گفته بودم"، بغلم کرد ، محکم فشارم داد و ناز میکرد و من گریه میکردم. هر وقت نظرش رو راجع به طرف پرسیده بودم گفته بود دلت رو نشکونه، این حرفش برام خیلی معنی داشت، میدونستم که تو یه مسیریم و این بهم آرامش میده همیشه. یادم نیست که کی آروم شدم ولی وقتی آروم شدم گفتم میدونی که دوست دارم، گفت آره، گفتم میدونی که هیچوقت دلت رو نمیشکونم، مکث کرد چشاش برق زد گفت آره، میخواستم بپرسم ازت، میترسیدم، میشناسمت ولی. گفتم چرا اینقدر از ترک شدن ترسیدهم، گفت شاید چون من اونموقع رفته بودم، ولی گمشده بودم، تعریف نشده بودم، کی میتونه دلت رو بشکونه آخه. بوسم کرد محکم فشارم داد و پرید صبحانه درست کنه، خندیدم، برگشت گفت میدونی که دلت رو هیچوقت نمیشکونم، گفتم میخواستم بپرسم ولی میشناسمت
تعهّد رو هر کس جوری معنی میکنه و بعضاً اونایی که سختترین معانی رو براش متصور میشن کمترین تعهد رو دارن. برای من توی حقانیته، توی ایستایی و پایداریش، توی اون اطمینان دو طرفه، اطمینان به راستیش، به پذیرفتن و دوست داشتنِ متقابلِ "خود"ی که برای بودنش فکر نمیکنی، نمیترسی، تلاشی نمیکنی، فقط هستی. نمیتونم قول بدم که همیشه عاشق باشم، یا با کسی باشم، میدونم که متعهدم به دوستیهام و تو که نزدیکترینشونی. پای هیچ ورقی رو هم امضا نمیکنم، قول هم نمیدم حتّی، فقط هستم