... و از تنهايي
از آن تنهايي که تو هديه ميدهی
...از آن تنهايي که بود و ميچرخيد و تو آنرا بارور کردی
وقتي در لحظه لحظهام حک شدي و باز آنقدر محجوبي که حرمت تنهاييام را نميشکنی
... و وقتي پس از هر تنهايي کنار مني
چه ساده ميگذاری در هر لحظه از خود مملو شوم و سپس به آغوش تو بازگردم
و تو که هميشه با آن نگاه خواستنی به لحظههاي من نگاه ميکني
حال آنکه سالهاست اين عبور را تکرار مي کني ... ی
تو زياد حرفهايت را به کلام آغشته نميکنی و باز، ب
هر لحظه در من جاري ميشوي و مرا بيشتر از پيش از ما پر ميکنی
، ب... و از من که به سکوت تو نيز عشق ميورزم
از آن تنهايي که تو هديه ميدهی
...از آن تنهايي که بود و ميچرخيد و تو آنرا بارور کردی
وقتي در لحظه لحظهام حک شدي و باز آنقدر محجوبي که حرمت تنهاييام را نميشکنی
... و وقتي پس از هر تنهايي کنار مني
چه ساده ميگذاری در هر لحظه از خود مملو شوم و سپس به آغوش تو بازگردم
و تو که هميشه با آن نگاه خواستنی به لحظههاي من نگاه ميکني
حال آنکه سالهاست اين عبور را تکرار مي کني ... ی
تو زياد حرفهايت را به کلام آغشته نميکنی و باز، ب
هر لحظه در من جاري ميشوي و مرا بيشتر از پيش از ما پر ميکنی
، ب... و از من که به سکوت تو نيز عشق ميورزم
، ردّ نگاهت را دنبال ميکنم
و وقتی که صحبت ميکنيم گويي باز هم نيازی به اداي کلمات نيست ، امّا، ب
و وقتی که صحبت ميکنيم گويي باز هم نيازی به اداي کلمات نيست ، امّا، ب
بدن تشنهام را نوازش مي کني... ب
و باز هم از من که هنوز، بس
چونان همان دخترکان کلاسهاي ساز
پلهيهاي بلند و پر طنين آهنين کلاس را يک يک ميشمارم
و هر روز ديوانهتر از پيش خود را به صلابت وجود تو پرتاب ميکنم، وقتي که تو ميآيي... ا
، و از اين تنهايي شيرين که لحظاتمان را معنا ميکند ...
و از عشق که تنهايي و ما را
... و هنوز زيباترين است
و باز هم از من که هنوز، بس
چونان همان دخترکان کلاسهاي ساز
پلهيهاي بلند و پر طنين آهنين کلاس را يک يک ميشمارم
و هر روز ديوانهتر از پيش خود را به صلابت وجود تو پرتاب ميکنم، وقتي که تو ميآيي... ا
، و از اين تنهايي شيرين که لحظاتمان را معنا ميکند ...
و از عشق که تنهايي و ما را
... و هنوز زيباترين است
No comments:
Post a Comment