هفتاد و هشت روز پیش اینو رو موبایلم نوشته بودم: "لذتهايى كه از خودت ميگيرى، خواه توى لذت بردن از شنيدن يه حرف ساده، يه لبخند كوچيك، يه نگاه ممتد، خواه توى لمس خودت، تير كشيدن پشت كمرت، عوض كردن فكرت... گويى نطفه لذت رو ميكشى، عقيم ميكنى، كم كم غريبه ميشى با خودت و بدنت، لذت ببر ازين اتفاقها، اونقدر هم كوچك نيستن"ا
الآن همه چیز فرق کرده، وقتایی که توی خونهمم تنها هستم بیشتر، ساعتها برام معنیای نداره باز، سرم توی درسمه. خارج ازون ساعات لذت میبرم "گاهن" از حرفهای ساده، نگاههای ممتد بعضاً کوتاه و بلند، شاید بعضی وقتها به فانتزیهام فکر کنم، بعضی وقتها با تعجب میبینم اینبار هیچ فانتزیای نداشتم و باز خوب بود. هنوز ولی بعضی نطفهها رو میکشم، وقتی پیش غریبهای پایین رو نگاه میکنم، سرم رو برمیگردونم، وقتی میرم و از موقعیتی فرار میکنم، وقتی ساعت سه شب مستم و میدونم که یک تماس آشنا میتونه به چیز دیگهای ختم شه و خودم رو به خواب میزنم. بعضی نطفهها رو میکشم و لذت نمیبرم تا نشن اتفاقهای کوچک، جایی برای این خاطرات کوچک ندارم. نگاههای ممتد رو دوست دارم هنوز، نگاه ممتد مطمئن، نه کوتاه، نه مست، نه گذرا، نگاه ممتد پایا، صبر میکنم برای این نگاهها، صبر میکنم تا مطمئن باشم که فقط یک اتفاق نبوده، نمیذارم یک اتفاق باشن. با بدنم غریبه نیستم دیگه، نمیخوام هم غریبی کنم هیچوقت، گوش میدم و لذت میبرم از ریتم دستم. گوش میکنم به صدای بلند تیر کشیدن پشت کمرم سر اجرای زندهی موزیک روی یک فیلم صامت. شاید بترسم گاهن، اشکم رو روی کاغذ مچاله شدهی توی دستم سُر میدم، فین فین نمیکنم، نمیذارم ترسم رو ببینه کسی. لذت میبرم از اتفاقهای ساده و میدونم که اونقدر هم کوچیک نیستن، نمیخــــوام که کوچیک باشن
No comments:
Post a Comment