براى تشخيص خوابها و مجازیها از واقعيات توى تكاپوام و گاهن خودم رو رها ميكنم و فكر نمیكنم به اين مرز و شايد حتى توى رويا زندگى ميكنم پر از لحظههايى كه اتفاق نيفتاده ولى خاطره و تصوير شده برام، و لحظههایی که ترجیح میدم جزو مجازیها باشن. ولى با وجود تمام نانوشتهها و با اينكه مست بودم و خيلى چيزى يادم نيست اينو يادمه كه وقتى چشام بسته بود و كفشامو در آورده بودم و ديوانه وار میچرخيدم و ميپريدم، يه لحظه چشام رو باز كردم و اون بين ديدمت كه داری گوشهى لباسمو بوس ميكنى. اون لحظه واقعی بود و براى تصورش حتى پلكامو نمیبندم، جلوى چشامى
No comments:
Post a Comment